چشمام و بستم،دستم رو
گذاشتم رو چشمام... فقط گوش میدم به
سکوت... به صدای جیرجیرکی که
داره از تنهایی هاش دم میزنه...داره از شبای بارونی که هیچ پناهی برای موندن نداشت
میگه... کاش یه جیرجیرک
بودم؛حتی اگرم تنها باشه بازم میگه و خودش رو خالی میکنه...ولی انسان بودن
سخته،مهربون بودن سخته...حاضری دل خودت بشکنه تا دیگری ازاری نبینه... دل سنگ داشتن
خوبه،چون دل خودش رو مهم میدونه،دیگری براش بی اهمیّته!درستشم همینه... جیرجیرک تو به جای مـــــــــن
بگو...تا جایی که میتونی و توان داری از تنهایی دم بزن... توجّهی به اطرافت نکن...هیچـــــــکس
مثل تــــــــو خوب نیست،کسی که خوبه تــــــویی جیرجیرک!!! بگو...جای مـــــــن
بگو...جای همه آدم های تنها بگو.... بگو
نظرات شما عزیزان:
|
About
دعایت قبول شد مادربزرگ.... من(پیر)شدم... Archivesارديبهشت 1394اسفند 1393 مرداد 1393 خرداد 1393 خرداد 1392 ارديبهشت 1392 فروردين 1392 اسفند 1391 بهمن 1391 آذر 1391 آبان 1391 مهر 1391 شهريور 1391 مرداد 1391 تير 1391 خرداد 1391 ارديبهشت 1391 AuthorsmozhganLinks
تفریحی
LinkDump
حمل ماینر از چین به ایران Categoriesکاربران آنلاين:
بازدیدها :
<-PollItems->
|